غمش در نهانخانه ی دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه ام ناقه در گل نشیند...
اگر غمش در دل نباشد وای به حال ان دل ...و من تنها در سجاده ی خود نشسته ام به انتظار که تو نگاهت را از من برگیری تا شاید من هم بتوانم با اسودگی از سجاده برخیزم...اما تو همچنان به من می نگری چشمانم پر از نور حضور توست...و دلم که سرشار میشود از غمت حتی لحظه ای...و این زمان است که دل دل می شود...